قصه کیف ۲۰ هزار دلاری راننده اسنپ

دوشنبه 19 فروردین 98 ساعت 17:34
قصه کیف 20 هزار دلاری راننده اسنپ

صدایش مصمم و مطمئن است. از تعهدات اخلاقی‌اش که می‌گوید، انگار باوری را مرور می‌کند که در وجودش نهادینه شده و آن را از بَر است.

کیف جادویی ۲۰ هزار دلاری که در خودرویش جا ماند، انگار تاریخ مجدداً برایش تکرار شد. باز تعهد اخلاقی‌اش به مسافر سر خط ذهنش آمد تا هر طور شده کیف را بی‌هیچ کم‌وکاستی به صاحبش برگرداند. این نخستین باری نیست که یک مسافر بسته باارزشی را در خودرو محمدرضا پاشایی ثابت جا می‌گذارد و او دین‌اش را به درستی ادا می‌کند. طی یک سال و اندی گذشته که عضو خانواده اسنپ بوده و حتی پیش از آن که در تاکسیرانی کار می‌کرده، بارها در بزنگاه‌های خاصی قرار گرفته که دست هر انسانی ممکن است بلرزد. او ولی روی مدار اخلاق مانده. عقیده دارد به خاطر همین بوده که زندگی‌اش خیلی وقت‌ها به یک موی باریک رسیده ولی پاره نشده است.

قصه کیف ۲۰ هزار دلاری را اینطور روایت می‌کند: «صبح یک روز کاملاً معمولی، مثل همه روزهای دیگر درخواست مسافر را قبول کردم. آقایی آمد، روی صندلی عقب خودرو نشست و سفرمان شروع شد. چند ساعت پس از این که دم شرکتی در خیابان ولیعصر پیاده‌اش کرده بودم، زنگ زد و گفت کیف پولش را در خودرو جا گذاشته. طبعاً در جواب گفتم که مسافران زیادی پس از او سوار و پیاده شدن و باید خودرو را با دقت بگردم. گفت مدارک شخصی‌اش با یک ده‌هزار تومانی در کیف است و من هم در پاسخ گفتم هر چه باشد، اگر پیدا شود، حتماً به دستش می‌رسانم. کیف زیر صندلی شاگرد افتاده بود و در کمال تعجب غیر از مدارک و ۱۰ هزار تومان مبلغ نقد، ۲۰۰ تا صد دلاری هم در آن بود. با مسافر تماس گرفتم و گفتم کیف پیدا شده و مدارک و ده هزار تومانی هم سر جای‌شان هستند. خیلی زود گفت غیر از این‌ها ۲۰۰ تا صد دلاری هم باید باشد. این را که گفت خیالم راحت شد که کیف مال خودش است و شخص دیگری به عنوان صاحب کیف وارد ماجرا نشده. صدایم را صاف کردم و گفتم تا یک ساعت دیگر خدمت شمام.»

کیف را به دست صاحبش می‌رساند و هر چقدر مسافر اصرار می‌کند راضی نمی‌شود مژدگانی بگیرد. دلیلش را که جویا می‌شویم، در جواب می‌گوید: «من وظیفه‌ام را انجام دادم و دنبال این نیستم که از اموال مردم سواستفاده کنم. کاری که درست بوده را انجام دادم. من اگر دنبال پول مفت بودم، نمی‌نشستم پشت فرمان که یک قرون و دو زار از دست مردم پول بگیرم. هر چقدر هم که زندگی برای من و خانواده‌ام سخت باشد، باز من همان کاری را که درست است انجام می‌دهم. این پول مال آن آقا بود و باید به دستش می‌رسید. من به محض این که کیف و دلارها را دیدم فقط با خودم گفتم تا آبرویم نرفته باید این امانتی را به دست صاحبش برسانم.»

همان هم می‌شود. کمتر از یک ساعت پس از تماس مسافر آن کیف جادویی را به دست صاحبش می‌رساند و رسالتش انجام می‌شود. این تعهد به مسافر و احساس مسئولیت از درونش می‌آید. در تمام این سال‌ها بارها جوابش را پس داده. می‌گوید: «روزی که کیف ۲۰ هزار دلاری پیدا شد، ۵ میلیون تومان به بانک بدهکار بودم و دائم پا روی خرخره‌ام می‌گذاشتن. دست آخر پولش جور شد و دادمش. چیزی که مالِ دیگرانه، مالِ دیگرانه. اونی که بالای سر منه باید برام بخواد.»

صدایش مصمم و مطمئن است. از تعهدات اخلاقی‌اش که می‌گوید، انگار باوری را مرور می‌کند که در وجودش نهادینه شده و آن را از بَر است؛ می‌گوید: «سال ۸۲ حوالی ساعت ۲ از کرج به تهران برمی‌گشتم که تسمه دینام خودرو پاره شد. یک موتوری از غیب آمد، تسمه جدیدی به من داد و رفت... فکر می‌کنین از کجا آمد؟ از همان باوری که از هر دست بدهی، از همان دست هم می‌گیری...» این‌ها را با صدای رسا ادا می‌کند. انگار می‌خواهد همه بدانند کارمایی وجود دارد و نتیجه اعمال انسان‌ها به خودشان برمی‌گردد.

فارس

تازه ترين اخبار

دیدگاه بگذارید

اولین نفر باشید که دیدگاه خود را می نویسد

avatar